فصل زرد کافری | ||
یک لکه کوچولو یه لکه کوچولو بود روی پیراهنم. تو دیدیش. من ندیدم. فردا دوباره تو دیدیش. من ندیدم. آن فقط یه لکه کوچولو
تلقین... هر وقت زنش مریضمیشد، با وجود اینکه سر در نمی آورد ، به اش می گفت «. چیزی نیست اما وقتی خودش مریض شد هرچی بهش گفتند چیزیت نیست باور نکرد و حالش بدتر شد تا اینکه مرد اما واقعا چیزیش نبود... [ یکشنبه 90/10/4 ] [ 2:2 صبح ] [ کافر ]
|
||
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |